کد مطلب:94451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

خطبه 034-پیکار با مردم شام












[صفحه 143]

هنوز چند روزی از جنگ با خوارج در نهروان نگذشته بود كه علی (ع) به مردم گفت تا در نخیله (مكانی بیرون شهر كوفه) گرد هم آیند و برای پیكار با شامیان آماده شوند. شب هنگام، عده كثیری از آنان پنهانی وارد كوفه شده و علی (ع) را با معدودی از بزرگان در آنجا تنها گذاشتند و جبهه را خالی نمودند. علی (ع) هنگامیكه بكار زشت و دور از مردانگی آنان پی برد، و دریافت كه در دل آن عده باقی، نگرانی و اضطرابی پدید آمده، بسوی كوفه رفت و آنان را پند و اندرز داد. چند روزی بر این نیز بگذشت و دریافت كه هنوز این گروه فراری رغبتی به جنگ نشان نمی دهند، از اینرو دگر بار با دلی گرفته و اندوهی كه، از اینهمه بی توجهی و سستی یاران، بجانش نشسته بود بر بالای منبر رفت و این خطبه را ایراد كرد وه كه نكبت و خفت یارتان باد! به خدا سوگند دلم گرفت و جانم بر لب رسید، كه تا چه حد شما را نكوهش و سرزنش كردم! مگر بجای زندگی باقی، به آب و رنگ فانی این هستی سراسر پستی، مفتون و مجنون شده اید؟ آشكارا می بینم كه عزت را رها كرده اید و ذلت را گرفته اید. آنزمان كه شما را به جنگ و جهاد، با دشمنان بدآئین، دعوت می كنم، چنان تخم چشمتان در جام دیده، بیم ناك و

هراسناك می چرخد، كه گوئی در مهلكه و لجه مرگ و بی خبری و غفلت گرفتار شده اید. چون سخن از جنگ به میان آید، گوئیا جنون و دیوانگی به شما روی آورده و عقل از سرتان رفته و زبانتان ببریده شده است هرگز بر من صداقت و امانت شما افتخار نبوده و نیست، چون از ایندر بی بهره اید شما هرگز آن سپاه رزمنده ای نیستید كه من بتوانم به پشتیبانی شما، با میلی فراوان، رو بسوی دشمن كنم. حقیقت اینست كه سودای راز و نیاز با شما را هم ندارم. در مثال، شما به كاروان اشترانی می مانید كه ساربانشان را گم كرده اند و حیران و سرگردان اینسو و آنسو پراكنده شده اند. به خدا سوگند شما برای نبردهای سخت، مردمی جبون و ترسو هستید، و پیوسته در حیله دشمن اسیرید، و در پیكار با آنان از دانش حیله جنگی بی بهره اید پیوسته سرزمینتان در دست تطاول و ویرانی است، اما بی هیچ خشم و نفرتی، بی تفاوت نشسته اید و همت و غیرتی بكار نمی بندید دشمن در اندیشه تار و مار كردنتان خواب و آرام ندارد، اما شما در جهل و بی خبری سستی و بی حالی می كنید خدا گواه است كه مردم سستی طلب، مغلوب و منكوبند! به خدا سوگند، می دانم كه اگر آشوب جنگ همه را درگیرد، در لحظات آتشینش، شما مثل سرهای بریده،

از گرد پسر ابوطالب جدا خواهید شد. خدا گواه است، هر كس كه بگذارد تا دشمن بر او چیره شود، خصم، بی هیچ تردیدی پوستش را، به خشونت از تن می كند، گوشتش را به قهر می گذارد، و استخوانش را به نفرت در هم خرد می كند، و البته كه چنین موجود شكست خورده و بند از بند گسسته ای، عاجزتر از همه عاجزان و جبون تر از همه افراد زبون و ترسوست تو اگر بجان می خواهی، چنین باش! اما به خدا سوگند كه من تا پای جان، مردانه می ایستم و به دشمن مهلت جسارت و گستاخی نمی دهم با ضربت شمشیر مشرفی چنان بر فرق و پیكرش فرو كوبم، كه كاسه سرش در هم بشكند و دست و پایش به هر سو افكنده شود، و بند بند استخوانش از هم بگسلد... و بعد از آن... راضی به رضای خدا هستم

[صفحه 146]

بشنوید ای قوم، شما را بر من حقی است، چنانكه مرا نیز بر شماست حقیقتی. حق شما اینست كه من راه را از چاه، بشما بنمایانم و كارمزد و حقوقتان را بیفزایم و از حكمت و سخنان پسندیده، سرشارتان كنم، تا در بلاهت و نادانی گمراه نمانید. و نیز باید آداب نیكو بیاموزمتان، تا كردارتان شایسته و ادب آمیز باشد. اینها همه حقوق شماست، اما حقیقتی كه حق من است، و شما باید حافظ آن باشید، اینست كه پیمانتان را با من می شكنید و به عهد و میثاق خود وفادار باشید نهان و آشكار در پند و اندرز و سخنان حكمت آموز بكوشید و آنزمان كه شما را بسوی خود خواندم، بجان و دل دعوتم را بپذیرید، و چون از راه نیك اندیشی فرمانتان دهم بی چون و چرا اجابت كنید


صفحه 143، 146.